پس مانده. باقی ماندۀ طعام یا شراب پس از خوردن و آشامیدن کسی آنرا. سؤر. نغبه. غمجه، اسار: پس خورده بازگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). اشتف ّ فی الأناء کله،خورد تمامۀ آب آوند را که پس خورده نماند. دعرم، شتری که آب پس خوردۀ شتران را خورد. (منتهی الارب)
پس مانده. باقی ماندۀ طعام یا شراب پس از خوردن و آشامیدن کسی آنرا. سُؤر. نَغبه. غُمجَه، اسار: پس خورده بازگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). اِشتف ّ فی الأناء کله،خورد تمامۀ آب آوند را که پس خورده نماند. دِعِرم، شتری که آب پس خوردۀ شتران را خورد. (منتهی الارب)
آنکه در عقب ماند. سپس مانده. عقب مانده. بدنبال مانده. دیری کرده: بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان میان بادیه ها حوضهای چون کوثر. فرخی. خیز ای پس ماندۀ دیده ضرر باری این حلوای یخنی را بخور. مولوی. ، طعامی که پس از سیر خوردن کس یا کسانی برجای ماند. طعام یا شراب که پس از سیری مرد بماند. پس خورده. ته مانده. ته سفره. پیش مانده. نیم خورده. سؤر. فضلۀ طعام. - امثال: پس ماندۀ گاو را به خر باید داد. (جامعالتمثیل). ، بقیۀ هر چیزی: لفاظه، پس مانده از هر چیزی. مجاعه، پس ماندۀ خرما. (منتهی الارب) ، وامانده. ترکه. مخلّفه
آنکه در عقب ماند. سپس مانده. عقب مانده. بدنبال مانده. دیری کرده: بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان میان بادیه ها حوضهای چون کوثر. فرخی. خیز ای پس ماندۀ دیده ضرر باری این حلوای یخنی را بخور. مولوی. ، طعامی که پس از سیر خوردن کس یا کسانی برجای ماند. طعام یا شراب که پس از سیری مرد بماند. پس خورده. ته مانده. ته سفره. پیش مانده. نیم خورده. سؤر. فضلۀ طعام. - امثال: پس ماندۀ گاو را به خر باید داد. (جامعالتمثیل). ، بقیۀ هر چیزی: لُفاظَه، پس مانده از هر چیزی. مجاعَه، پس ماندۀ خرما. (منتهی الارب) ، وامانده. ترکَه. مُخلَّفَه